ژوژمانا تموم شد، پشت سرش امتحانا هم به طریق جالبی گذشت! بلافاصله هم یک سفر خیلی خوبی رفتم که دوستان اینستایی شرح خلاصه ش رو توی اینستا دیدن و تازگی برگشتم امشب(دیشب) هم تولد در حالی که فکر میکردم از خاطر خانواده فراموش شده برگزار شد!! ^_^

اما بخشی از سفر هم بود که به علت حضور مادر و نگرانی های مادرانه نمیشد توی اینستا مطرح کرد و طبعا بهترین و امن ترین جا مثل همیشه وبلاگ هست!! :))) خب فکر میکنم تقریبا همه ی دوستان در جریان علاقه ی بیش از حد من به حامد ابراهیم پور هستن و اگر نیستید الان باشید!! من هم که قصد دیدن حامد جان رو به هررر طریق ممکن داشتم بلیت برگشت رو که برای چهارشنبه بود کنسل و بازگشت رو به جمعه منتقل کردم و این شد که در روز آخر سفر یعنی پنجشنبه قصد رفتن به برنامه رونمایی کتاب جدید آقای ابراهیم پور رو کردم! و با زمان بندی که برای به موقع رسیدن کرده بودم ساعت 4 شده بود که من به مترو صادقیه رسیدم غااافل از اینکه خواهرا و برادرای (مثلا) محترم گشت ارشاد اونجا می ایستن و من هم خب بی توجه به مصادیق گیر دادن اون ها لباسی که میدوست رو برای اون روز و اون برنامه و دیدار کنارگذاشته و پوشیده بودم و گیسی بیرون انداخته و مویی پریشان نموده بودم و خدای من شاهد ست که در تمام عمر 21 ساله م اولین بار بود گیر دادن گشت ارشاد و ون شون رو از نزدیک میدیدم و همین اولین بار هم خود طعمه شدم!! نه که این ورها اصلا نباشه ها... ولی خب دست کم به این شدت و حدت(یا هدت) نیست و دوستان میگن بوده و دیدن ولی شخصا هرگز تجربه ش رو نداشتم!!! این خواهرا و برادر ها هم که اصلا نه غریبم سرشان میشد نه بلد نیستم و نه عجله دارم و کارم برای همین یک ساعت هست و نه توضیحات و خواهش های دخترخاله م از آن سوی تلفن که به عنوان مامان ایفای نقش می کرد!! و درحالی که خواهر جوان دماغ عملی اول کار گفته بود با استعلام و تعهد کار همان جا تمام میشود، نشد و برای تعهد ما رو بردن و گفتن هم که تا لباس نیارن و نپوشید و اکی نشه نمیتونید برید!! -_- و مرده ی مهمان نوازی و راستگویی شون شدم که قول همکاری داده بود اون برادر اونجا به مامانم(دخترخاله) که بسپره کار سریع تر انجام بشه و نهایتا لباس نخوان از من ِ غریب ولی درجا ول کرد و رفت پی کارش و اون خواهر دماغ عملی هم که گیر داده بود به من که این تور (منظورشون بافت بود :/ :| ) تنت نبود و من خیلی دلم میخواست بهش میگفتم که بهتر بود پول عمل بینیش رو خرج درمان چشماش میکرد ولی خب از اونجایی که بیان هر حرفی که بهشون بربخوره به ضرر شخص تموم میشد و تهدید به نگه داشتن و سایر موارد میکردن سعی کردم خودم رو آروم و خونسرد نگه دارم و فقط نشستم به خوندن کتاب اعترافات ابراهیم پور جانم تا دخترخاله جان اومد و با پوشیدن پالتوش بیرون رفتم و به محض کوبیدن در خروجی با سیل فحش ها و بیان ر..ن ها در جای جای م.مل.کت و سرتاپای خواهرها و برادرهای محترم ارشاد تا حدی تخلیه شدم تا نهایتا به آخرهای برنامه رسیدم و تمام صحبت ها شعرخوانی شاعرجان رو از دست دادم -_- امممااااا تمامش می ارزید به این که شاعرجان در اولین نگاه من رو شناخت و خیییلییی گرم و مهربون سلام کرد و خوش آمد گفت بهم و حرف زدیم و ای جاااانم که چقدر خوب و دوست داشتنی هست!

آقای هیچ کس که حاصل بیست سال شاعرانگیش هست، اعترافات که حرف هایی از خاطرات و احساساتش هست و پری سامورایی و قضایای دیگر که یک مجموعه داستان هست کتاب های جدید حامد ابراهیم پور هستن که به شددددت پیشنهاد میکنم!  ^_^ :)

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۵/۱۱/۰۴ساعت توسط فاطمه |